همرنگی کارها
من و حمید به کمترین چیزها راضی بودیم؛ به همین خاطر بود که خریدمان از یک دست آینه و شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد!
گفت: «چه کسی را گول می زنیم، خودمان یا دیگران را؟ اگر قرار است مجلسمان را اینطور بگیریم پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟! مطمئن باش اینطور بریز و بپاش ها اسراف است و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.»
با اینکه برای مراسم، استاندار و جمعی از متمولین کرمان آمده بودند؛ نظرش تغییری نکرد و همان شام ساده ایی را که تهیه شده بود را بهشان داد!
حمید می گفت شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلاف رسم و رسوم به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.»
شهید حمید ایران
نماز جماعت در عروسی
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد ولی فکر نمی کردیم که انقدر مصمم باشد. صدای اذان که بلند شد همه را بلند کرد؛ انگار نه انگار که عروسی است، آن هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش.
نماز جماعتی شد به یادماندنی!!!
شهید محمدعلی رهنمون
حرام است حرام
نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم. خانم ها دورتادور نشسته بودند و طبق رسم داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود.
گفتم: «پاتختی است. همه منتظرند. چرا نمی آیی؟ اگر نیایی فکر می کنند عیب و ایرادی داری!»
گفت:«نه. هر فکری می خواهند، بکنند. از نظر اسلام درست نیست جایی بروم که این همه خانم آنجاست. کنترل نگاه ها در این شرایط سخت است. سخت!»
شهید حسن آقاسی زاده
هدیه امام خمینی(ره)
سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت! به جای آینه و شمعدان تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد، می ارزید به هزاران شگونی که آینه و شمعدان می خواست داشته باشد.
برای مراسم هم برنج اعلاء خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم! می گفت: «حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!»
برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است.
شهید فتح الله ژیان پناه
شرط های عروسی
لباس من و خانمم ساده باشه، به هیچ عنوان سر و صدا راه نیوفته، ماشین هم گل کاری نشه!
این ها شرط های مجلس عروسیش بود. می گفت: «رفقام شهید شدند. اصلا نمی تونم به خودم اجازه بدم مجلس سرور و شادی راه بیاندازم.»
حتی نگذاشت بوق بزنیم! گفت: «اگر بوق بزنید، از ماشین پیاده می شم»
آخرین نظرات