از طریق شیعیان روایت بسیاری پیرامون اصل و نسب عمر به دست ما رسیده است که مهمترین آنها را علامه مجلسی به نقل از امام صادق(ع) آورده است که:
1- صَهّاک، کنیزک تنومند حبشی برای حضرت عبدالمطلب بود و برای او شترچرانی میکرد و میل به نکاح داشت، روزی مردی به نام نُفَیْل نظرش به صهاک افتاد و عاشقش شد، و در چراگاه شتران با او زنا کرد. نتیجه این عمل نامشروع، پسری شد به نام خَطّاب.
2- وقتی خطاب به حد بلوغ رسید به خاطر تنومندی مادرش از او خوشش آمد و با او زنا کرد. از زنای این مادر و پسر، دختری متولد شد. صهاک ، از ترس اهلش آنرا در پارچهای از پشم پیچید و در میان گله چهارپایان بیابان مکه رها کرد، و هشام بن مغیره بن ولید آنرا در بیابانهای مکه یافت، و به منزلش برد و نامش را «حَنْتَمه» گذاشت و او را بزرگ کرد، روش عرب این بود که هرگاه بچه یتیمی را مییافتند تربیتش میکردند و او را بچه خود قرار میدادند.
3- وقتی حنتمه به سن بلوغ رسید ، روزی خطاب که در واقع پدر حنتمه بود حنتمه را دید و عاشق شد و او را از هشام بن مغیره خواستگاری کرد و هشام حنتمه را به عقد خطاب در آورد. حاصل ازدواج این پدر و دختر عمر بن خطاب بود.
بنا بر این خطاب، هم پدر عمر و هم پدر بزرگ عمر و هم دایی عمر بود، و حنتمه نیزهم مادر عمر و هم خواهر عمر و هم عمه عمر بوده است.
در این زمینه شعری منسوب است به امام صادق(ع)که ترجمه آن چنین است: کسی که جدش، دائیاش و پدرش میباشد، و مادرش، خواهر و عمهاش میباشد، سزاوار است که بغض وصی رسول خدا علی مرتضی را در دل ناپاکش داشته باشد و بیعتی که در روز غدیرخم با علی(ع) کرده انکارش کند.{ علامه مجلسی، بحار الانوار، تحقیق: شیخ عبدالزهرا علوی، دارالرضا، بیروت، ج31،باب24، ص 100}.
یک نکته: اعراب از تمدن بهره چندانی نداشتند اما در علم نسب شناسی بسیار خِبره بودند. و این هم به خاطر وجود نظام قبیلهای، در میان آنان بود. علی رغم این مسنله، در روایات اهل سنت، تا بحث به حَسَب ونسب عمر میرسد یا به هیچ عنوان حرفی از آن ذکر نمیکنند و یا سریع بحث را عوض کرده و به بحث دیگری رجوع میکنند. (در حالی که نسبت به سایرین دست به قلم فرسایی زده و به شرح حال وی، پدر و مادر و اجدادش میپردازند). این مسئله نشان دهنده آن است که آنها به خوبی از این امر آگاه بوده، برای حفظ آبروی خود و همکیشانشان از ذکر اصل و نسب عمر خودداری کردهاند. فقط در برخی موارد گو اینکه حساب از دستشان در رفته باشد به بعضی موارد اعتراف کردهاند:
از بخاری و غزالی (در کتابش به نام احیاء العلوم) نقل شده که: شخصی به پیامبر خدا فرمود: پدر من کیست؟ حضرت فرمود: حذافه، دیگری پرسید: پدر من چه کسی است؟ پیامبر پاسخ داد: سالم. عمر بر دو زانوی خود نشست و پس از سخنانی گفت: ای رسول خدا از معایب ما سخن مگو و از پرداختن پیرامون این مسئله از ما در گذر. متن عربی این سخن به نقل از بحار الانوار چنین است:
(نقل عن البخاری و احیاء العلوم: اسند احمد بن موسی: ان رجلا قال لنبی(ص): من آًبی؟ قال: حذافه، فسآًله آخر: من آًبی؟ قال: سالم، فبرک عمر علی رکبتیه و قال - بعد کلام-: لا تبد علینا سواتنا، واعف عنّا، رواه ابو یعلی الموصلی فی المسند عن انس).{ علامه مجلسی، بحار الانوار، تحقیق: شیخ عبدالزهرا علوی، دارالرضا، بیروت، ج31،باب24، ص 100}.
ابن ابی الحدید معتزلی نیز (بدون ذکر نام عمر بن خطاب) ذیل شرح این فراز از نهج البلاغه : «لم یسهم فیه عاهر و لا ضرب فیه فاجر…» مینویسد: این فراز از کلام امیرالمؤمنین علی(ع) اشاره به برخی صحابه پیامبر دارد که در اصل و نسب آنان شبهه وجود دارد.{ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ق، (افست شده توسط انتشارات اسماعیلیان)ج11، ص67-68}. وی در ادامه به روایتی جعلی از امام صادق اشاره میکند که در آن مردم را از مذمت خلیفه به خاطر اصل و نسبش و همچنین کاری که نفیل با صهاک کرد بر حذر میدارد که خود نشانگر این مطلب است که: اولا قطعا خبری بوده که امام میفرمایند آن را برای دیگران بازگو نکنید. ثانیا: یاد آور این واقعیت است که: «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها».
همچنین علی بن یونس عاملی (درگذشته به سال 877ق) در کتابش به نام الصراط المستقیم مینویسد: عمر بن خطاب میگفت: نسب خود را - از ابتدا تا زمانی که به شما میرسد- بشناسید و آن را بیاموزید. اما هیچ کس حق ندارد در مورد نسب من از پدرم خطاب بالاتر رود.{ علی بن یونس عاملی، الصراط المستقیم ، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، المکتبه المرتضویه لإحیاء الآثار الجعفریه، ج3، ص28}.
عمربن خطاب کیست؟
آخرین نظرات