انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی واقعهای است که در ۷ تیر ۱۳۶۰ منجر به کشتهشدن هفتاد و پنج نفر از اعضای این حزب شد.[۵] در ساعت ۲۰:۳۰ جلسهٔ حزب جمهوری اسلامی ایران در سالن اجتماعات دفتر مرکزی آن واقع در سرچشمه تهران برگزار شد. موضوع جلسه تورم و انتخابات ریاست جمهوری آینده بود. پس از تلاوت قرآن و اعلام برنامه، سید محمد حسینی بهشتی سخنانش را به این شکل آغاز کرد:
ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهرهسازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی را که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمیگیرند انتخاب شوند…
که در این لحظه انفجاری سالن اجتماعات را ویران کرد.
مدفن تعدادی از کشتهشدگان این واقعه در بخشی از قطعه ۲۴ بهشت زهرا قرار دارد که بعداً آرامگاه شهدای هفتم تیر در آن بنا گردید. محل انفجار نیز بعدها تبدیل به مجموعه فرهنگی شهدای سرچشمه و سازمان سبک زندگی طیبه شد.
قاطعیت در برخورد با دشمن شهید بهشتی
یکی از خاطراتی که هرگز فراموش نمی کنم، مربوط به سخنرانی پرشوری است که در هفده ربیع الاول سال 1343 در مدرسه چهار باغ اصفهان، که نام فعلی آن امام جعفر صادق علیه السلام است، داشتم . جلسه پر شور و با شکوهی بود . در آن سخنرانی مردم را به انقلاب دعوت کردم و تحت عنوان این مطلب که انسانی که در این روز متولد شده (در 17 ربیع الاول) پیام آور بوده است، صحبت را به اینجا کشیدم که این پیام آور فرموده است: انقلاب را با رساندن پیام خدا و پیام فطرت پذیر آغاز کنید و ادامه دهید .
اما هر وقت دشمنان خدا و دشمنان انسانیت سر راهتان ایستادند و خواستند ندای حق شما را در گلو خفه کنند، آن وقت آرام ننشینید، سلاح به دست بگیرید و با آنها بجنگید! وقتی بحث به اینجا کشید، چون ماموران امنیتی در آنجا بودند جلسه متشنج شد و یادداشتی به من دادند که شیاطین ناراحت هستند و منظورشان هم این بود که بحث را برگردانم . اما من روا نمی دانستم که بحث را عوض کنم و آن را به پایان رساندم .
بعد از اینکه از جلسه بیرون آمدم، ماموری آمد که مرا دستگیر کند، ولی نشد . بنده به منزل رفتم و بعد آنها آمدند و مرا در منزل دستگیر کردند و به شهربانی و بعد به ساواک اصفهان بردند . رئیس ساواک گفت: من متدین هستم و به دین اسلام علاقه دارم، حتی شما می توانید از علمای اینجا بپرسید که آرامش اینجا رامن حفظ نموده ام .
بعد گفت: شما مثل این که ماموریت داشتید بیایید و این شهر را به هم بریزید و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت کنید . من در جلسه بودم اما از آن جایی که بحث به اینجا رسید، دیگر دیدم که نباید بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بیاورند تا من گوش کنم .
گفتم پس شما هنوز نوار را گوش نکرده صحبت می کنید، چه اشتباهی!؟ فعلا بگذارید آنهایی که آنجا نگفتم اینجا برایتان بگویم . شروع کردم برایشان صحبت کردن، معاونش آمد و گفته هایم را یادداشت کرد . گفتم شما به این ملت چه می گویید؟ آیا یک ملت مرده می خواهید در این کشور باشد . ما می گوییم ملت ما باید یک ملت زنده ای باشد . آن روز برای چندمین بار - چون اولین بار نبود که مرا ساواک احضار می نمود - تجربه کردم که اگر انسان مؤمن و مبارز، در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگوید چطور می تواند او را حتی پشت میز ریاستش مرعوب سازد .
این آقای سرهنگ پس از اینکه دید من با قاطعیت و صراحت می گویم که این انقلاب برای آن است که از این مردم انسانهایی بسازد که در برابر هر دشمنی از خودشان دفاع کنند، تحت تاثیر قرار گرفت و گفت اگر روحانیون با این شیوه با مسایل برخورد کنند، این برای ما یک معنی دیگری پیدا خواهد کرد و من حس کردم که آن باقی مانده فطرتی که در اعماق روح این افراد مانده بود، متاثر شد و توانست چیزی را که هرگز انسان انتظار ندارد از رئیس ساواک یک استان بشنود از زبان او بشنویم
آخرین نظرات